زمانی خاطره‌نویس بودم. روی کاغذ می‌نوشتم. تاریخ می‌زدم. با ذکر نام و گاه جزئیات. خیلی چیزها را نگاه‌داشتم. اما چند سال پیش یک‌بار همه‌ی نوشته‌ها و عکس‌های کاغذی را سرهم‌گذاشتم و در جعبه‌ای در ناکجاآبادی گذاشتم. یک سری را هم دی‌-وی-دی کردم. دور نریختم اما دسترسی‌ای هم به‌ آن‌ها ندارم. گاهی هوس می‌کنم بخوانم که در سال‌های نه‌چندان دور درباره بعضی نفرات چه فکرها که نمی‌کردم. بدانم چه در سرم می‌گذشت. گاهی دوست دارم عکس‌ها را در دستم بگیرم و نگاه کنم. اما بهتر است که نکنم.

وقتی قرار بر مرور خاطرات باشد همیشه این خاطرات خوب نیستند که مرور می‌شوند. این سکه دو-رو دارد. خیلی چیزها برای فراموش شدن‌اند. در کنار شادی‌ها و زیبایی‌ها، امیدهای واهی به آدم‌ها و حس‌های منفی و افکار پوشالی هم در خاطرات پرسه می‌زنند.


وقتی آدم‌های خاطره‌باز را می‌بینم همیشه از خودم می‌پرسم آیا همیشه یاد چیزهای خوب از گذشته می‌افتند؟