در یکی از صفحات دانشجویی دانشگاه تهران این عکس از گذاشته شده که چند دانشجو لبخندزنان در مسیر بازگشت از دانشگاه‌ تهران‌اند. برای‌ عکس این کپشن نوشته شده که: قبلا دل‌ها صاف‌تر بود. اولین سوالی که به ذهنم رسید این بود که این‌طور چیزهای را از کجا می‌دانیم؟ از دل چه کسی خبر داریم؟ این طور مواقع همیشه پیش خودم موضوع را حواله می‌دهم به تفاوت زمانه. زمانه‌ها چطور قابل قیاس‌اند؟ مثلا ما در عصر اینترنت و شبکه‌های مجازی زندگی می‌کنیم. خیلی چیزها شفافتر شده. مقایسه عصر ما با عصری که چنین موضوعی وجود نداشته چطور ممکن است؟

در کتاب ما چگونه ما شدیم زیباکلام حرف جالبی درباره بمب اتم زده زده. در حد نقل به مضمون نوشته که آدم ِقرن بیستم با وجود این‌که کشورهای متعددی بمب اتم داشتند اما تنها دو بار از آن استفاده کرد و تعداد مشخصی که همه می‌دانیم کشته شدند و با تبعات‌اش هم آشناییم. چه بد هم که از بمب استفاده شده اما نکته این‌جاست که امثال تیمور و چنگیز و آغامحمدخان بدون بمب اتم و با شمشیر خالی و سوار بر اسب دنیا را ویران کردند. چنگیز از مغولستان تا اروپا رفت و تا می‌توانست کشت. حالا فکر کنید که اگر چنگیزخان بمب اتم داشت چه می‌کرد؟

با همین قیاس باید دید اگر جوانان دهه چهل و پنجاه در جهان ما و در جهانی به شفافی زمانه‌ی ما زندگی می‌کردند چه‌طور آدم‌هایی بودند؟ چطور جوانی‌شان را می‌گذراندند؟