زمانی را در نظر بیاورید که موسیقی عارف قزوینی روی دیسک ضبط میشد و با گرامافون شنیده میشد. در حدود 160 سال پیش که فتحعلی آخوندزاده کتاب «ثمثیلات» را به عنوان نخستین نمایشنامهی ایران و آسیا مینوشت. زمانی که بوف کور در سیصد نسخه در هندوستان چاپ و با کشتی به ایران قاچاق شد. زمانی که نخستین بار رادیو برلن یا رادیو تهران گوش داده میشد. یا زمانی که وقایع اتفاقیه یا صوراسرافیل چاپ میشد. حدس میزنم در آن دورهها موسیقی با دقت بیشتری گوش داده میشد تا زمان ما که شاید در تاریخ، بشر هیچ وقت چنین مجالی برای شنیدن نداشته است. خبر دقیقتر خوانده میشد تا زمان ما که پستهای کوتاه و چندخطی جایگزین پیگیری خبر در سایتها و روزنامهها شده است. به همین قیاس سینما و تئاتر و نقاشی را درنظر بگیرید. در گذشته کمیابی تولیدکنندگان و مخاطبان محصولات فرهنگی باعث میشد تا حواس اهل ِهر فن و هنری روی آثار کمتری متمرکز شود. هنر چندان تولید انبوه نمیشد. تفاوت دقت و تحلیل مخاطب در دیدن عکسهایی که با سختی تهیه میشد و دهها عکسی که هر روزه در اینستاگرام میبینیم از زمین تا به آسمان است. کسی را فرض کنید که هرچند وقت یک بار یک فیلم به دستاش میرسد و با ولع آنها را میبیند و کسی که صدها فیلم در حافظهی لپتاپاش منتظر اعتنا هستند.
شاید بهتر باشد که کم دید، کم شنید، کم گفت، کم خواند اما گزیده. به
این امید که عمق و زیبایی مطلب بیشتر فهمیده شود. تا درک و دقت چاشنی کار باشد.
با همین مقدمه این تحلیل از یکی از نقاشیهای ونگوگ را بخوانید. این فقط یک مثال است. نقاشیای که اغلب با یک لایک ساده از کنارش میگذریم. هر اثری را میشود علاوه بر دیدن تحلیل کرد و شکافت. باید پا را از دیدن و محو ماندن فراتر گذاشت و به سمت تماشا و نگاه رفت.