پس از دوران نوجوانی، در دوران دانشجویی هم یک دور سری ِهری پاتر را تماشا کردم. و باز هم چند هفته پیش یک دور کامل دیگر. هنوز هم جذاب است و پر از معانی مختلف. بخشی از قضیه بخاطر داستان‌نویسی رولینگ است: پسرکی که پسر و مادر را از دست داده و نمی‌داند چرا. با خانواده خاله‌اش زندگی می‌کند و همه اهل خانه ازو متنفرند. از او کناره می‌گیرند. اما هری بیرون از خانه می‌فهمد که چقدر محبوب و معروف است؛ و با هم تا مدت‌ها توجیه نیست که چرا. همه او را به چشم قهرمان و منجی می‌بینند. همه به او حساس‌اند. همه نسبت به او موضع دارند؛ چه به عنوان دوست و چه دژمن.

بخشی از ماندگاری این فیلم‌های هفت‌گانه، مفاهیم جاری در این مجموعه است.  از مهم ترین مضامین دائمی و تکرارشونده فیلم، حس مرگ است. نزدیکی مرگ است. روح است. لب ِتیغ زیستن است. دنیاهایی که مخاطب در پس ِظاهر و این دنیا می‌بیند. معناهایی که از پس ظاهر حوادث و آدم‌ها آشکار می‌شوند. در هری پاتر جهان مثل روایت‌های کهن به دو جبهه خیر و شر بخش می‌شود. جبهه خیر دوستان هری پاتر هستند و از ویژگی‌هایشان فداکاری، مهربانی و حد نگه‌داشتن در استفاده از جادوست. کسانی‌اند که «داوطلبانه» با وُلدِمُرت – نماد شر و جادی سیاه – مبارزه می‌کنند. اما اهالی شر مجبورند. از شر می‌ترسند و از ترس ِولدمورت، عامل شر شده‌اند.

هری پاتر قضاوت کردن را زیر سوال می‌برد. برای مخاطب اهالی هر کدام از جبهه‌های ولدمورت و هری پاتر، از قبل قابل شناسایی نیستند. معمولا تصویر اولیه و قضاوتی که از ِاولین مواجهه با آدم‌ها به دست مخاطب داده می‌شود، نقض می‌شود. همیشه باید تا آخرین لحظه منتظر ماند و قضاوت نکرد تا ماجرا روشن شود. تا معنای حوادث رخ نشان دهند. تا علت‌ها روشن شوند.

در تحلیل و نقد و بررسی سری هری پاتر ادبیات گسترده‌ای وجو دارد؛ چه داستان‌ها و فیلم‌ها. نگاهی به گوگل اسکولار بیندازید. بعد از این همه سال هنوز هم آثار جدیدی در بررسی هری پاتر منتشر می‌شوند. کاش ما هم این‌قدر پیگیر، اهل نقد و بررسی و موشکافی در همه چیز و از ابعاد مختلف بودیم.