گاهی که درباره‌ی تاریخ حرف می‌زنیم به مفاهیمی که پشت کلمات نشسته‌اند توجه نمی‌کنیم که این مفاهیم الزاما در گذشته همین معنا یا ارزش و اهمیتی که امروز به آن‌ها می‎‌دهیم را نداشته‌اند. مثلا امروزه دوست داریم که «سیاست‌مدار محبوب و دل‌نشین»مان اهل دانش و مردم‌دار و دموکرات‌منش و خوش‌اخلاق و دکتر(!) و اهل هزار فضیلتی باشد که می‌پسندیم. وقتی با این تصویر ذهنی‌مان، گذشته را قضاوت می‌کنیم، و به کسی مثل امیرکبیر، مصلح می‌گوییم، پیش خودمان «خیال» می‌کنیم  و از خودمان می‌پرسیم که مگر می‌شود که کسی هم مصلح باشد و در عین حال خودرای باشد؟ سریعا جواب نه به این سوال می‌دهیم و شروع می‌کنیم به چسباندن ویژگی‌هایی که دوست داریم او داشته باشد، نه چیزی که واقعا در تاریخ به ما گزارش شده. و همین طور درباره‌ی ویژگی‌های مثبت دیگر.

 

یک بار دوستی، مشغول نظردادن درباره‌ی میرزا تقی خان امیرکبیر (1222-1268) بود. نه این که خبر بدهد از چیزی که در جایی خوانده. تحلیل می‌کرد که اگر امیرکبیر کشته نمی‌شد ایران را به سمت دموکراسی می‌برد. غافل از این که امیرکبیر در زمانه‌ای زندگی می‌کرد که تقریبا در هیچ کجای دنیا (شاید مگر در معدود کشورهایی) چیزی به اسم دموکراسی، اصلا ارزش ِحاکم به حساب نمی‌آمد و هیچ رهبری چنین وظیفه‌ای برای خودش قائل نبود. نه میجی در ژاپن و نه بیسمارک در آلمان. حتا تا همین 50 سال پیش در همین امریکا، زنان حق رای نداشتند.

در آن روزگار قدرت و شوکت و امنیت و ارتش و تکنولوژی و ماشین‌آلات و صنعت بود که ارزش به حساب می‌آمد؛ نه جمهوریت و آزادی و حق رای  و مساوات و غیره. کسی که به وضع ارتش  و دزدهای سرگردنه می‌رسید در چشم مردم ِایران قهرمان می‌شد. مردم لزومی نمی‌دیدند که قهرمان‌شان، دموکرات هم باشد. دموکراسی چیز ِلوکسی بود. البته این حرف درباره‌ی میانگین ِمردم است.

گاهی دوست نداریم که فرد ِمحبوب‌مان برخی «فضایل» را نداشته باشد. مگر می‌شود کسی که دوست‌اش داریم ایراد داشته باشد؟ چسباندن صفت دموکرات به امیرکبیر همان‌قدر بی‌ربط است که «دکتر میرزاتقی خان امیرکبیر» صدا کردن ِاو. برای معرفی ِمزیت‌های امیر، همان ویژگی‌هایی که خودش داشت کافی است. هر کس که انسان است، محدودیت‌های خودش را هم دارد.

امیرکبیر آدم ِخوبی بود؛ در چارچوب زمانه‌ی خودش. و در عین هیچ وقت خودش را دموکرات ندانسته بود. همین که به فکر چیزهایی بود که بسیاری از نخبگان کشور به فکرش نبودند، جای خوش‌حالی دارد. امیر از میانگین ِجامعه‌ی آن روز ِما چند قدم جلوتر بود و چوب‌اش را هم خورد. شاید اگر او در زمانه‌ای نزدیک‌تر به ما زندگی می‌کرد، به خاطر قاطعیت و روحیه و اولویت‌هایش فرقی بین او و رضاشاه نمی‌گذاشتیم. بین این دو 40 سال فاصله بود. طبیعتا باید انتظارهای متفاوتی هم از آن دو داشته باشیم. با معاصران هم از این کارها می‌کنیم.

 

 

امیرکبیر در دانش‌نامه‌ی ایرانیکا


کانال فروردین