خشم و دعوا از درون آدمی‌زاد ریشه می‌گیرد. اگر آدم در خودش با خودش صلح برقرار کرده باشد با دیگران هم در صلح است. نمی‌جنگد. از اذیت‌ها و رفتارهای رنگارنگ دیگران عبور می‌کند. نادیده می‌گیرد. به‌ دل نمی‌گیرد. این‌که گوشه و کنار دنیا درگیرجنگ و اقسام خشونت است نشانه‌ی این است که در مجموع درون فرد-فرد ِمردم دنیا صلح برقرار نیست. وقتی صحبت از خشونت می‌شود فقط تروریزم و ابعادش را نبینید. تک‌تک‌مان را ببینید. گفتار و کردار و تصورات روزمره‌ را ببینید. درون‌مان آرام و رام نیست. «ناراحت» معنای روشنی دارد: کسی که راحت نیست. جنگی که با خودمان داریم به بیرون زبانه می‌کشد. از کوزه همان برون تراود که در اوست. نباید علت و معلول را عوضی گرفت. وقتی درون‌مان اکنده از افسردگی و خشم و ناراحتی باشد نمی‌توانیم با دیگران دوستانه رفتار کنیم. در بهترین حالت دیگران را نادیده می‌گیریم؛ نه این که محبت کنیم.

اغلب در نسخه‌پیچی‌های اجتماعی و کلی راه ایجاد صلح روی این کره را در سیاست می‌بینند. این هست؛ اما و هزار اما. برای این‌که در دنیا صلح ایجاد شود باید طوری شود که در مجموع آدم‌ها با خودشان در صلح باشند. باید راه‌اش را پیدا کنیم و یاد بگیریم. تمرین کنیم. راه عمده و درمان این بیماری اجتماعی‌، فردی است؛ چه از راه روان‌شناسی و چه عرفان و معنویت.

 

اگر آتش است یارت تو برو در او همی‌سوز

به شب فراق سوزان تو چو شمع باش تا روز

تو مخالفت همی‌کش. تو موافقت همی‌کن

چو لباس تو درانند تو لباس وصل می‌دوز

به موافقت بیابد تن و جان سماع جانی

ز رباب و دف و سرنا و ز مطربان درآموز

به میان بیست مطرب چو یکی زند مخالف

همه گم کننده ره را چو ستیزه شد قلاوز

تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید

تو یکی نه‌ای هزاری تو چراغ خود برافروز

که یکی چراغ روشن ز هزار مرده بهتر

که به است یک قد خوش ز هزار قامت کوز