شاید مهمترین ویژگی یک کنشگر موثر این است که او فردی «آگاه» و مطلع باشد. و آگاهی به دست نمیآید مگر این که یک فعال اجتماعی دائما در حال پژوهش و بیشتر و بهتر دانستن باشد. در حال خواندن و شنیدن از منابع متعدد باشد تا بداند واقعیت چیست و در جهان چه میگذرد. بعد از اطلاع پیدا کردن از مستندات و منابع است که مسئلهی «تحلیل» کردن پیش میآید. در این جا دو نکته مهم است:
یکم اینکه به نظرم میرسد تحلیل مانند طبقهی دوم یک ساختمان است، ساختمانی که «اطلاعات و آگاهی» طبقهی اول آن است. و نکته دوم هم اینکه برای رسیدن به طبقه دو ِساختمان، باید از طبقه اول گذشت و نه برعکس.
یعنی تحلیل ِما باید بر مبنای دادهها و مستندات باشد نه این که ابتدا به ساکن –پیش ِخودمان- نظر (و غرض!) و تحلیلی از مسایل داشته باشیم و سعی کنیم برای فروض ِخودمان شواهدی دستوپا کنیم تا تحلیل ما را تایید و تقویت کنند. این دقیقا به معنای چشم بستن بر واقعیت است.
و البته یک کنشگر ِمطلع باید دائما در جریان ِمطالعات و جستوجوهایش مثل ِیک دانشمند نظراتش را با واقعیت تست کند. او باید آنقدر رو به جهان گشاده و باز باشد که اگر بعدها مستندات و دادههایی نوتر و بهتر پیدا کرد سعی کند تحلیلها و نظراتش را اصلاح کند و نو کند تا تحلیلش واقعیت را هر چه بیشتر تبیین کند و نه اینکه برای درست ماندن نظرش، سعی کند واقعیتها را منکر شود. و این از کسی برمیآید که به هر دو نکتهای که نوشتم ملتزم باشد. وگر نه بسیار میبینیم وقتی تحلیلگری با پرسشها و مستنداتی روبهرو میشود که نظراتش را زیر سوال میبرد، -در بهترین حالت- به توجیه و آسمانریسمان بافتن متوسل میشود و در –بدترین حالت- به برچسبزنی و فحاشی به پرسشکنندگان و منتقدان رو میآورد. همین میتواند نشانهای بر این باشد که گاهی پای استدلال، چقدر لنگ میزند.
و در آخر اینکه نباید نگاهی ِ عقیدتی به تحلیل داشت. همیشه احتمال خطا هست. همیشه چیزهایی هست که نادیدهگرفته شده است.