یکی از مسایلی که باعث میشود که ارتباط دورتر/نزدیکتری با محیط اطراف و آدمهایش داشته باشیم این است که آیا خودمان را جزو آن محیط میدانیم یا جدا از آن. اینکه چهقدر با آن احساس صمیمیت میکنیم. مهم است که خودمان را جزو «ما» میدانیم یا جدای از «آنها».
دربارهی محیطزیست هم همینطور است. گاهی چنان دربارهی «محیطزیست» حرف میزنیم که انگار دربارهی یک سومشخص و یک «او» یا «آن» حرف میزنیم. این البته بستگی به تصوری دارد که از طبیعت در ذهنمان داریم. که سیستم طبیعت جان و شعور دارد یا نه.
هر تصور و ذهنیتی رفتارهای خاصی هم به همراه میآورد. اگر خودمان را جزو طبیعت بدانیم رفتار انسانیتر و مهربانانهتری هم خواهیم داشت. طبیعت را از خومان خواهیم دانست و نه الزاما چیزی در خدمت انسان. آن وقت به چشم یک مجموعه به خودمان و طبیعت نگاه خواهیم کرد. آن وقت برایمان عجیب خواهد بود که فکر کنیم طبیعت در خدمت انسان است و صاحب اختیاریم و هر کاری خواستیم میتوانیم با آن بکنیم. مثل این است که فکر کنیم بدن برای خدمت کردن به دست یا پا ساخته شده. همهی تن ما یک مجموعه است؛ چشم جای دست را نمیگیرد. آن وقت است که معنی آسیب زدن به طبیعت برایمان فرق خواهد کرد. دقیقا مثل همان شعر سعدی که: چو عضوی به درد آورد روزگار... . خواهیم فهمید که آسیب زدن به هر عضو این سیستم به کلاش آسیب میزند؛ چه عضو کوچک و چه بزرگ، چه موجودات پست و چه جالب و دوستداشتنی. و آن آسیب به خود ما برخواهد گشت. آن وقت متوجه خواهیم بود که هم جانور جالبی مثل دلفین یا اسب و هم یک جانور زشت یا یک گیاه بد بو برای ادامهی سیستم طبیعت لازماند و هر کار کوچکی – به نفع یا ضرر طبیعت - در کل سیستم تاثیر دارد.
هیچوقت نمیتوانیم از طبیعت صحبت کنیم، مگر اینکه فراموش نکنیم که همزمان دربارهی خودمان هم مشغول صحبتیم. منفعت آدمیزاد جزئی از منافع محیطزیست است. جزئی از کل هستیم. یکی هستیم. آن وقت حفاظت از محیطزیست برایمان نوعی لطف کردن به محیطزیست یا یک جور ژست ِبا کلاس و گاه به گاه نیست. لطف و رحم کردن به خودمان هم هست.